بنالم من زدست مردمی ظاهرنشانه
که قصد جان ما کردند باهر بهانه
همان بی عقل و بی فکر به ظاهر
که مومن خوانده خویش را درظواهر
همان که منسبی دارد به دستش
چنان این منسبش کرده که مستش
نه ترسی از خدا دارد چوکافر
به خود می بالدو این جای و این فر
همان کوته نظر بر جایگاهش
نیاندیشد به دنیا و به راهش
کجا این لایق این راه باشد
کجادر سینه اش یک آه باشد
به نامردی به چشم خود بدیدم
چه حرفهایی ازاین مَردَک شنیدم
کجادر دین و مذهب این کلام است
که دائم بی حیا در انتقام است
خدایا این جهان خسته زکاراست
به سینه دردداردبیشمار است
سروده مهدی جهان میهن
28 مهرماه سال 1401
نظرات شما عزیزان: